اختلاف در سپاه امام حسن (علیه السلام)، مهمترین عامل تحمیل صلح
پرسش :
سپاه امام حسن (علیه السلام) چه نقشی در تحمیل صلح بر ایشان داشت؟
پاسخ :
در دوران امام حسن(علیه السلام) یک جامعه متشکل و فشرده و متحد نبود، بلکه از قشرها و گروه هاى مختلف و متضادى تشکیل یافته بود که بعضاً هیچ گونه هماهنگى و تناسبى با یکدیگر نداشتند. پیروان و طرفداران حزب خطرناک اموى، گروه خوارج که جنگ با هر دو اردوگاه را واجب مى شمردند، مسلمانان غیر عرب که از نقاط دیگر در عراق گرد آمده بودند و تعدادشان به بیست هزار نفر مى رسید و بالاخره گروهى که عقیده ثابتى نداشتند و و در ترجیح یکى از طرفین بر دیگرى در تردید بودند، عناصر تشکیل دهنده جامعه آن روز عراق و کوفه به شمار مى رفتند. پیروان و شیعیان خاص امیر مؤمنان(علیه السلام) نیز یکى دیگر از این عناصر محسوب مى شدند.(1)
این چند دستگى و اختلاف عقیده و تشتت و پراکندگى، طبعاً در صفوف سپاه امام مجتبى(علیه السلام) نیز منعکس شده و آن را به صورت ارتشى ناهماهنگ باترکیب ناجور در آورده بود، ازاین رو در مقابله با دشمن خارجى به هیچ وجه نمى شد به چنین سپاهى اعتماد کرد.
استاد شیعه، مرحوم شیخ مفید، و دیگر مورخان در مورد این پدیده خطرناک در سپاه امام حسن(علیه السلام) مى نویسند: «عراقیان خیلى بکندى و بى علاقگى براى جنگ آماده شدند و سپاهى که امام حسن(علیه السلام) بسیج نمود، از گروه هاى مختلفى تشکیل مى شد که عبارت بودند از:
1- شیعیان و طرفداران امیرمؤمنان(علیه السلام)
2- خوارج که از هر وسیله اى براى جنگ با معاویه استفاده مى کردند (و شرکت آنها در صفوف سپاهیان امام به خاطر دشمنى با معاویه بود، نه دوستى با امام حسن(علیه السلام))؛
3- افراد سود جو و دنیا پرست که به طمع منافع مادى در سپاه امام(علیه السلام) داخل شده بودند.
4ـ افراد دو دل و شکاک که شخصیت بزرگی مانند امام حسن(علیه السلام) در نظر آنان چندان بر معاویه ترجیح نداشت؛
5- و بالاخره گروهى که نه به خاطر دین، بلکه از روى تعصب عشیرگى و صرفاً به پیروى از رئیس قبیله خود، براى جنگ حاضر شده بودند.(2)
بدین ترتیب سپاه حضرت مجتبى(علیه السلام) فاقد یکپارچگى و انسجام لازم جهت مقابله با دشمن نیرومندى چون معاویه بود.
از آنجا که مردم عراق و کوفه یکدل و یک جهت نبودند، بلکه مردمى مُتَلَوِّن و بی وفا و غیر قابل اعتماد بودند که هر روز زیر پرچمی گرد مى آمدند و همواره تابع وضع موجود و قدرت روز بودند و به اصطلاح نان را به نرخ روز مى خوردند. بر اساس همین روحیه بود که همزمان با بحران آرایش سپاه و بسیج نیروهاى طرفین، عده اى از روساى قبائل و افراد وابسته به خاندان هاى بزرگ کوفه، به امام خیانت کرده و به معاویه نامه ها نوشتند و تایید و حمایت خود را از حکومت وى ابراز نمودند و مخفیانه او را براى حرکت به سوى عراق تشویق کردند و تضمین نمودند که به محض نزدیک شدن وى، امام حسن(علیه السلام) را تسلیم او نمایند یا ترور کنند .
معاویه نیز عین نامه ها را براى امام مجتبى(علیه السلام) فرستاد و پیغام داد که چگونه با اتکا به چنین افرادى حاضر به جنگ با وى شده است؟(3)
امام حسن(علیه السلام) پس از آنکه کوفه را به قصد جنگ با معاویه ترک گفت «عبیدالله بن عباس» را با دوازده هزار نفر سپاه، به عنوان طلایه لشکر، گسیل داشت و «قیس بن سعد» و «سعید بن قیس» را که هر دو از یاران بزرگ آن حضرت بودند، به عنوان مشاور و جانشین وى تعیین نمود تا اگر براى یکى از این سه نفر حادثه اى پیش آمد، به ترتیب، دیگرى جایگزین وى گردد.(4)
حضرت مجتبى(علیه السلام) خط سیر پیشروى سپاه را تعیین فرمود و دستور داد در هر کجا که به سپاه معاویه رسیدند جلوى پیشروى آنها را بگیرند و جریان را به امام(علیه السلام) گزارش دهند تا بى درنگ با سپاه اصلى به آنها ملحق شود.(5)
«عبیدالله» فوج تحت فرماندهى خود را حرکت داد و در محلى بنام «مَسکِن» با سپاه معاویه روبرو شد و در آنجا اردو زد.
طولى نکشید به امام(علیه السلام) گزارش رسید که عبیدالله با دریافت یک میلیون درهم از معاویه، شبانه همراه هشت هزار نفر به وى پیوسته است.(6)
پیدا است خیانت این فرمانده، در آن شرائط بحرانى، در تضعیف روحیه سپاه و تزلزل موقعیت نظامى امام(علیه السلام) تا چه حد موثر بود، ولى هر چه بود «قیس بن سعد» که مردى شجاع و با ایمان و نسبت به خاندان امیرمومنان بسیار با وفا بود، طبق دستور امام حسن(علیه السلام) فرماندهى سپاه را به عهده گرفت و طى سخنان مهیجى کوشید روحیه سربازان را تقویت کند. معاویه خواست او را نیز با پول بفریبد، ولى قیس فریب او را نخورد و همچنان در مقابل دشمنان اسلام ایستادگى کرد.(7)
معاویه تنها به خریدن «عبیدالله» اکتفا نکرد؛ بلکه به منظور ایجاد شکاف و اختلاف و شایعه سازى در میان ارتش امام مجتبى(علیه السلام)، به وسیله جاسوسان و مزدوران خود، در میان لشکر امام مجتبى(علیه السلام) شایع مى کرد که قیس بن سعد (فرمانده مقدمه سپاه) با معاویه سازش کرده و در میان سپاه قیس نیز شایع مى ساخت که حسن بن على(علیهما السلام) با معاویه صلح کرده است!
کار به جایى رسید که معاویه چند نفر از افراد خوش ظاهر را که مورد اعتماد مردم بودند، به حضور امام(علیه السلام) فرستاد. این عده در اردوگاه «مدائن» با حضرت مجتبى(علیه السلام) ملاقات کردند و پس از خروج از چادر امام، در میان مردم جار زدند: «خداوند به وسیله فرزند پیامبر فتنه را خواباند و آتش جنگ را خاموش ساخت. حسن بن على(علیهما السلام) با معاویه صلح کرد، و خون مردم را حفظ نمود»!
مردم که به سخنان آنها اعتماد داشتند، در صدد تحقیق برنیامدند و سخنان آنها را باور نموده و بر ضد امام شورش کردند و به خیمه آن حضرت حمله ور شده و آنچه در خیمه بود، به یغما بردند و در صدد قتل امام برآمدند و آنگاه از چهار طرف متفرق شدند.(8)
امام مجتبى(علیه السلام) از «مدائن» روانه «ساباط» شد. در بین راه یکى از خوارج که قبلا کمین کرده بود، ضربت سختى بر آن حضرت وارد کرد. امام بر اثر جراحت، دچار خونریزى و ضعف شدید شد و به وسیله عده اى از دوستان و پیروان خاص خود، به مدائن منتقل گردید. در مدائن وضع جسمى حضرت بر اثر جراحت به وخامت گرایید. معاویه با استفاده از این فرصت بر اوضاع تسلط یافت. پیشواى دوم که نیروى نظامى لازم را از دست داده و تنها شده مانده بود، ناگزیر پیشنهاد صلح را پذیرفت.(9)
بنابراین اگر امام مجتبى(علیه السلام) تن به صلح در داد چاره اى جز این نداشت، چنانکه طبرى و عده اى دیگر از مورخان مى نویسند: حسن بن على(علیهما السلام) موقعى حاضر به صلح شد که یارانش از گرد او پراکنده شده و وى را تنها گذاردند.(10)
پینوشتها:
(1). آل یاسین، شیخ راضى، صلح الحسن، ط 2، منشورات دارالکتب العراقیه فى الکاظمیه، ص 68-74.
(2). شیخ مفید، الارشاد، قم، منشورات مکتبه، بصیرتى، ص 189؛ ابن صباغ مالکى، الفصول المهمه فى معرفه الائمه، 1303 ه.ق، ص 167.
(3). شیخ مفید، الارشاد، قم، منشورات مکتبه بصیرتى، ص 191. موید این معنا پاسخى است که امام مجتبى(علیه السلام) به یکى از شیعیان داد. امام ضمن پاسخ سؤال او که چرا دست از جنگ کشیدى؟ فرمود: سوگند به خدا اگر با معاویه جنگ مى کردم، مردم مرا به او تسلیم مى کردند (مجلسى، بحارالانوار، ج 44، ص 20).
(4). یعقوبى از سعید بن قیس نام نمى برد ولى مورخان دیگر، به ترتیبى که گفته شد نوشته اند.
(5). ابوالفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبیین، ط 2، نجف، منشورات المکتبه الحیدریه، 1385 ه.ق، ص 40.
(6). دو پسر عبیدالله را «بسر بن ارطاْ» یکى از فرماندهان خونخوار معاویه، کشته بود (ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، قاهره، داراحیأ الکتب العربیه، 1961 م، ج 2، ص 14)؛ از این رو جاداشت که حداقل، خصومت او با معاویه که قاتل اصلى فرزندانش بود، او را از این عمل ننگین باز دارد، اما آن عنصر سست و بى لیاقت با پیوستن به معاویه، نیرو هاى امام مجتبى(علیه السلام) را درهم ریخت و خیانت بزرگى مرتکب شد.
(7). ابوالفرج الاصفهانى، همان کتاب، ص 42؛ ابن واضح، تاریخ یعقوبى، نجف، منشورات المکتبه الحیدریه، 1384 ه.ق، ج 2، ص 204.
(8). با توجه به اینکه ارتش امام مجتبى(علیه السلام) از گروه هاى مختلفى تشکیل یافته بود که در میان آنها عده اى از خوارج و عده ا ى از عناصر سود جو و دنیا پرست بودند، جاى تعجب نبود که در صدد قتل امام برآیند و چادر و لوازم سفر آن حضرت را غارت کنند و در همان حال عده اى فریاد بزنند: این مرد ما را به معاویه فروخت و مسلمانان را ذلیل ساخت!! براستى که سبط اکبر پیامبر(صلی الله علیه وآله) تا چه حد مظلوم بوده است؟!
(9). ابن واضح، تاریخ یعقوبى، نجف، منشورات المکتبْ الحیدریْ، 1384 ه.ق، ج 2، ص 205، مورخان جریانى را که منتهى به غارت خیمه امام و حمله به سوى آن حضرت شد، به طور مختلف نوشته اند. از آن جمله «طبرى» و «ابن اثیر» و «ابن حجر عسقلانى» مى نویسند: هنگامى که حسن بن على در «مدائن» اردو زده بود، ناگهان شخصى (که از مزدوران معاویه بود) صدا زد: مردم! قیس بن سعد کشته شده است، فرار کنید! مردم متفرق شدند و...(تاریخ الامم و الملوک، بیروت، دارالقاموس الحدیث، ج 6، ص 92 - الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 3،ص 404- الاصاب: فى تمییز الصحابْ، ط 1، بیروت، داراحیأ التراث العربى، 1328 ه.ق، ج 1، ص 330.)
(10). محمد بن جریر الطبرى، همان کتاب، ص 92؛ ابن اثیر، اسدالغابه فى معرفه الصحابه، تهران، المکتبه الاسلامیه، ج 2، ص .14 عبارت اسد الغابه چنین است: «...فلما افردوه امضى الصلح.»
منبع: سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، قم: موسسه امام صادق (علیه السلام)، 1390 ش.
در دوران امام حسن(علیه السلام) یک جامعه متشکل و فشرده و متحد نبود، بلکه از قشرها و گروه هاى مختلف و متضادى تشکیل یافته بود که بعضاً هیچ گونه هماهنگى و تناسبى با یکدیگر نداشتند. پیروان و طرفداران حزب خطرناک اموى، گروه خوارج که جنگ با هر دو اردوگاه را واجب مى شمردند، مسلمانان غیر عرب که از نقاط دیگر در عراق گرد آمده بودند و تعدادشان به بیست هزار نفر مى رسید و بالاخره گروهى که عقیده ثابتى نداشتند و و در ترجیح یکى از طرفین بر دیگرى در تردید بودند، عناصر تشکیل دهنده جامعه آن روز عراق و کوفه به شمار مى رفتند. پیروان و شیعیان خاص امیر مؤمنان(علیه السلام) نیز یکى دیگر از این عناصر محسوب مى شدند.(1)
این چند دستگى و اختلاف عقیده و تشتت و پراکندگى، طبعاً در صفوف سپاه امام مجتبى(علیه السلام) نیز منعکس شده و آن را به صورت ارتشى ناهماهنگ باترکیب ناجور در آورده بود، ازاین رو در مقابله با دشمن خارجى به هیچ وجه نمى شد به چنین سپاهى اعتماد کرد.
استاد شیعه، مرحوم شیخ مفید، و دیگر مورخان در مورد این پدیده خطرناک در سپاه امام حسن(علیه السلام) مى نویسند: «عراقیان خیلى بکندى و بى علاقگى براى جنگ آماده شدند و سپاهى که امام حسن(علیه السلام) بسیج نمود، از گروه هاى مختلفى تشکیل مى شد که عبارت بودند از:
1- شیعیان و طرفداران امیرمؤمنان(علیه السلام)
2- خوارج که از هر وسیله اى براى جنگ با معاویه استفاده مى کردند (و شرکت آنها در صفوف سپاهیان امام به خاطر دشمنى با معاویه بود، نه دوستى با امام حسن(علیه السلام))؛
3- افراد سود جو و دنیا پرست که به طمع منافع مادى در سپاه امام(علیه السلام) داخل شده بودند.
4ـ افراد دو دل و شکاک که شخصیت بزرگی مانند امام حسن(علیه السلام) در نظر آنان چندان بر معاویه ترجیح نداشت؛
5- و بالاخره گروهى که نه به خاطر دین، بلکه از روى تعصب عشیرگى و صرفاً به پیروى از رئیس قبیله خود، براى جنگ حاضر شده بودند.(2)
بدین ترتیب سپاه حضرت مجتبى(علیه السلام) فاقد یکپارچگى و انسجام لازم جهت مقابله با دشمن نیرومندى چون معاویه بود.
از آنجا که مردم عراق و کوفه یکدل و یک جهت نبودند، بلکه مردمى مُتَلَوِّن و بی وفا و غیر قابل اعتماد بودند که هر روز زیر پرچمی گرد مى آمدند و همواره تابع وضع موجود و قدرت روز بودند و به اصطلاح نان را به نرخ روز مى خوردند. بر اساس همین روحیه بود که همزمان با بحران آرایش سپاه و بسیج نیروهاى طرفین، عده اى از روساى قبائل و افراد وابسته به خاندان هاى بزرگ کوفه، به امام خیانت کرده و به معاویه نامه ها نوشتند و تایید و حمایت خود را از حکومت وى ابراز نمودند و مخفیانه او را براى حرکت به سوى عراق تشویق کردند و تضمین نمودند که به محض نزدیک شدن وى، امام حسن(علیه السلام) را تسلیم او نمایند یا ترور کنند .
معاویه نیز عین نامه ها را براى امام مجتبى(علیه السلام) فرستاد و پیغام داد که چگونه با اتکا به چنین افرادى حاضر به جنگ با وى شده است؟(3)
امام حسن(علیه السلام) پس از آنکه کوفه را به قصد جنگ با معاویه ترک گفت «عبیدالله بن عباس» را با دوازده هزار نفر سپاه، به عنوان طلایه لشکر، گسیل داشت و «قیس بن سعد» و «سعید بن قیس» را که هر دو از یاران بزرگ آن حضرت بودند، به عنوان مشاور و جانشین وى تعیین نمود تا اگر براى یکى از این سه نفر حادثه اى پیش آمد، به ترتیب، دیگرى جایگزین وى گردد.(4)
حضرت مجتبى(علیه السلام) خط سیر پیشروى سپاه را تعیین فرمود و دستور داد در هر کجا که به سپاه معاویه رسیدند جلوى پیشروى آنها را بگیرند و جریان را به امام(علیه السلام) گزارش دهند تا بى درنگ با سپاه اصلى به آنها ملحق شود.(5)
«عبیدالله» فوج تحت فرماندهى خود را حرکت داد و در محلى بنام «مَسکِن» با سپاه معاویه روبرو شد و در آنجا اردو زد.
طولى نکشید به امام(علیه السلام) گزارش رسید که عبیدالله با دریافت یک میلیون درهم از معاویه، شبانه همراه هشت هزار نفر به وى پیوسته است.(6)
پیدا است خیانت این فرمانده، در آن شرائط بحرانى، در تضعیف روحیه سپاه و تزلزل موقعیت نظامى امام(علیه السلام) تا چه حد موثر بود، ولى هر چه بود «قیس بن سعد» که مردى شجاع و با ایمان و نسبت به خاندان امیرمومنان بسیار با وفا بود، طبق دستور امام حسن(علیه السلام) فرماندهى سپاه را به عهده گرفت و طى سخنان مهیجى کوشید روحیه سربازان را تقویت کند. معاویه خواست او را نیز با پول بفریبد، ولى قیس فریب او را نخورد و همچنان در مقابل دشمنان اسلام ایستادگى کرد.(7)
معاویه تنها به خریدن «عبیدالله» اکتفا نکرد؛ بلکه به منظور ایجاد شکاف و اختلاف و شایعه سازى در میان ارتش امام مجتبى(علیه السلام)، به وسیله جاسوسان و مزدوران خود، در میان لشکر امام مجتبى(علیه السلام) شایع مى کرد که قیس بن سعد (فرمانده مقدمه سپاه) با معاویه سازش کرده و در میان سپاه قیس نیز شایع مى ساخت که حسن بن على(علیهما السلام) با معاویه صلح کرده است!
کار به جایى رسید که معاویه چند نفر از افراد خوش ظاهر را که مورد اعتماد مردم بودند، به حضور امام(علیه السلام) فرستاد. این عده در اردوگاه «مدائن» با حضرت مجتبى(علیه السلام) ملاقات کردند و پس از خروج از چادر امام، در میان مردم جار زدند: «خداوند به وسیله فرزند پیامبر فتنه را خواباند و آتش جنگ را خاموش ساخت. حسن بن على(علیهما السلام) با معاویه صلح کرد، و خون مردم را حفظ نمود»!
مردم که به سخنان آنها اعتماد داشتند، در صدد تحقیق برنیامدند و سخنان آنها را باور نموده و بر ضد امام شورش کردند و به خیمه آن حضرت حمله ور شده و آنچه در خیمه بود، به یغما بردند و در صدد قتل امام برآمدند و آنگاه از چهار طرف متفرق شدند.(8)
امام مجتبى(علیه السلام) از «مدائن» روانه «ساباط» شد. در بین راه یکى از خوارج که قبلا کمین کرده بود، ضربت سختى بر آن حضرت وارد کرد. امام بر اثر جراحت، دچار خونریزى و ضعف شدید شد و به وسیله عده اى از دوستان و پیروان خاص خود، به مدائن منتقل گردید. در مدائن وضع جسمى حضرت بر اثر جراحت به وخامت گرایید. معاویه با استفاده از این فرصت بر اوضاع تسلط یافت. پیشواى دوم که نیروى نظامى لازم را از دست داده و تنها شده مانده بود، ناگزیر پیشنهاد صلح را پذیرفت.(9)
بنابراین اگر امام مجتبى(علیه السلام) تن به صلح در داد چاره اى جز این نداشت، چنانکه طبرى و عده اى دیگر از مورخان مى نویسند: حسن بن على(علیهما السلام) موقعى حاضر به صلح شد که یارانش از گرد او پراکنده شده و وى را تنها گذاردند.(10)
پینوشتها:
(1). آل یاسین، شیخ راضى، صلح الحسن، ط 2، منشورات دارالکتب العراقیه فى الکاظمیه، ص 68-74.
(2). شیخ مفید، الارشاد، قم، منشورات مکتبه، بصیرتى، ص 189؛ ابن صباغ مالکى، الفصول المهمه فى معرفه الائمه، 1303 ه.ق، ص 167.
(3). شیخ مفید، الارشاد، قم، منشورات مکتبه بصیرتى، ص 191. موید این معنا پاسخى است که امام مجتبى(علیه السلام) به یکى از شیعیان داد. امام ضمن پاسخ سؤال او که چرا دست از جنگ کشیدى؟ فرمود: سوگند به خدا اگر با معاویه جنگ مى کردم، مردم مرا به او تسلیم مى کردند (مجلسى، بحارالانوار، ج 44، ص 20).
(4). یعقوبى از سعید بن قیس نام نمى برد ولى مورخان دیگر، به ترتیبى که گفته شد نوشته اند.
(5). ابوالفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبیین، ط 2، نجف، منشورات المکتبه الحیدریه، 1385 ه.ق، ص 40.
(6). دو پسر عبیدالله را «بسر بن ارطاْ» یکى از فرماندهان خونخوار معاویه، کشته بود (ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، قاهره، داراحیأ الکتب العربیه، 1961 م، ج 2، ص 14)؛ از این رو جاداشت که حداقل، خصومت او با معاویه که قاتل اصلى فرزندانش بود، او را از این عمل ننگین باز دارد، اما آن عنصر سست و بى لیاقت با پیوستن به معاویه، نیرو هاى امام مجتبى(علیه السلام) را درهم ریخت و خیانت بزرگى مرتکب شد.
(7). ابوالفرج الاصفهانى، همان کتاب، ص 42؛ ابن واضح، تاریخ یعقوبى، نجف، منشورات المکتبه الحیدریه، 1384 ه.ق، ج 2، ص 204.
(8). با توجه به اینکه ارتش امام مجتبى(علیه السلام) از گروه هاى مختلفى تشکیل یافته بود که در میان آنها عده اى از خوارج و عده ا ى از عناصر سود جو و دنیا پرست بودند، جاى تعجب نبود که در صدد قتل امام برآیند و چادر و لوازم سفر آن حضرت را غارت کنند و در همان حال عده اى فریاد بزنند: این مرد ما را به معاویه فروخت و مسلمانان را ذلیل ساخت!! براستى که سبط اکبر پیامبر(صلی الله علیه وآله) تا چه حد مظلوم بوده است؟!
(9). ابن واضح، تاریخ یعقوبى، نجف، منشورات المکتبْ الحیدریْ، 1384 ه.ق، ج 2، ص 205، مورخان جریانى را که منتهى به غارت خیمه امام و حمله به سوى آن حضرت شد، به طور مختلف نوشته اند. از آن جمله «طبرى» و «ابن اثیر» و «ابن حجر عسقلانى» مى نویسند: هنگامى که حسن بن على در «مدائن» اردو زده بود، ناگهان شخصى (که از مزدوران معاویه بود) صدا زد: مردم! قیس بن سعد کشته شده است، فرار کنید! مردم متفرق شدند و...(تاریخ الامم و الملوک، بیروت، دارالقاموس الحدیث، ج 6، ص 92 - الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 3،ص 404- الاصاب: فى تمییز الصحابْ، ط 1، بیروت، داراحیأ التراث العربى، 1328 ه.ق، ج 1، ص 330.)
(10). محمد بن جریر الطبرى، همان کتاب، ص 92؛ ابن اثیر، اسدالغابه فى معرفه الصحابه، تهران، المکتبه الاسلامیه، ج 2، ص .14 عبارت اسد الغابه چنین است: «...فلما افردوه امضى الصلح.»
منبع: سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، قم: موسسه امام صادق (علیه السلام)، 1390 ش.
پرسش و پاسخ مرتبط
تازه های پرسش و پاسخ
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}